هلما و ترسش از چمن
1روز خوووووووووب
سلاااااااام هستی من .دنیای من .زندگی من تنها دلیل زنده بودنم بازم من و تو 1 روز خوب دیگه رو گذروندیم 1روز که تو با شیرین بازیهات باعث شدی منم واسه1 ساعت مث خودت نی نی بشم و همه ی غم و مشکلاتمو فراموش کنم امروز باهم رفتیم حموم بر خلاف همیشه وقتی تو استخرت اب کردم حسابی ذوق کردی و اب بازی میکردی باتوپ و اردک نازت سرگرم شدی منم که از تو بیشتر اب بازی کردم 1 عااااالمه رازی کردیم و خندیدیم من و تو تنها بودیم تو خونه حساااااااااابی خوش گذشت از حموم که امدیم بیرون اینقد خسته شده بودی که دیگه طاقت اینکه لباس تنت کنم نداشتی و خوابت میومد حقم داشتی قشنگم 1کوچولو شیر خوردی و 1ساعتی راحت خوابیدی بعد افطاری هم رفتیم بیرون که واسه دخملم لباس بخرم چن...
نویسنده :
مامان مهدیه
1:25
بدون عنوان
راااااااستی عروسکم چند تا کار یاد گرفته که من یادم رفته بود بنویسم هلما جونم با سرو دستاش نای نای میکنه حساااابی ناز عاشق دنس هم که هستتتتت دومین کارشم اینه که واسه چند ثانیه بدون کمک رو پاهاش می ایسته و کار دیگش که دیشب یاد گرفته بای بای کردنه باهمه بای بای میکنه عااااااشقتم دختر لوسم ...
نویسنده :
مامان مهدیه
17:38
1شب سخت و بدواسه دخملم
دیشب خیلیییییی شب بدی بود هم واسه خودت وهم واسه ما اصلا حالت خوب نبود و ی ریز گریه میکردی و وحشتناک جیغ میکشیدی تا 1اذیت کردی تا بالاخره پوشکتو باز کردم و تا ساعتای3 خوابیدی ولی دوباره بیدار شدی و شروع ب جیغ زدن کردی وای که چه شبی بود اماده شدیم بریم بیمارستان که پشیمون شدم میدونستم که اون وقت شب دکتر خوب نیست بردیمت بیرون ولی بازم بی طاقت بودی تا اینکه دستمو گذاشتم رو شکمت و متوجه شدم دل دردی ی خورده عرق نعناع که بهت دادم و بالا اوردی و بعدشم یکم بیدار موندی تا حدود ساعت 5/30که شیر خوردی و ارومخوابیدی تا ساعت11 ولی طفلک بابایی حسابی سردرد بود وقتی رفت سر کار ولی ظهر زودتر اومد خونه خداروشکر امروز بهتری و خوشحال ...
نویسنده :
مامان مهدیه
17:35
تب کردن هلما
هلماجونم نزدیکای صبح تب شدید کرده بودی ساعتای 4 صبح که بیدار شدی واسه شیرت دستتو که گرفتم واقعا داغ بودی خیلی ترسیدم سریع بهت قطره استا دادم و پاهات و زیر شیر شستم دلم واست میسوخت که مظلوم با اون چشای قشنگت نگام میکردی اشکم و دراوردی خوشگلم باباجونی بیدار شد بغلت کرد از داغ بودت شوکه شد میخواست ببرتت بیمارستان ولی نذاشتم گفتم نیاز نی بعد یکم پاشویه و خوردن قطره و مداااام تا ساعت 7 شیر خوردن خداروشکر بهتر شدی شاید تغصیر من بود که با وجود باد لباس لختی تنت کردم و بردمت بیرون شایدم ب خاطر دراوردن 1دندون جدید توالان راحت خوابی و منم حساااااابی سردرد الانم یکگ تب داری ولی زیاد نی انشاالله همیشه سالم باشی عروسکم ...
نویسنده :
مامان مهدیه
9:59
بدون عنوان
شاهکار جدید پرنسس کوچولو
بازم من اومدم با 1خرابکاری جدید از هلما خانوم دیروز غروب وقتی داشتم اماده میشدم و خونه کاملاااااااا سکوت بود و من داشتم به این فکر میکردم که چجوری شاهزادمو اماده کنم که بیدار نشه یه صدای کوچولو شنیدم اولش فک کردم شاید خونمون موش داره و من بی خبرم حساااااابی ترسیدم دوباره اون صدا ولی بلندترش اومد متوجه شدم از اتاق هلماست بلههههههههههه رفتم دیدم خانوم خانوما بیدار شده روتخت نشسته و تلاش میکنه اویزشو برداره منم که همیشه گوشی ب دسسسسسست و این عکسارو گرفتم جالبه من میخندم بهت تو ب من اخم میکنی زمونه بر عکس شده هاااااااا ...
نویسنده :
مامان مهدیه
14:08
بدون عنوان
امشب باهم رفتیم پیاده روی تا دقیقا تا 10 دقیقه پیش بیرون بودیم چون خانوم گل ما خسته شده بود مجبور بودم بیام خونه ولی اصلاااااااااا دلم نمیخواست بیام بیرون خیلی حالم خوب بود توهم خوب بودی واست گیره هم خریدم یکم باهاش سرگرم بودی ولز باز شروع کردی هیچی دیگه برگشتم ولی خوبه صاحب 1جفت گیره شدی خوشگلن حالا بعد 1 عکس باهاشون مبگیرم و میذارم تو وبت شب نسبتا خوبی بود امشب 1جور خاص خووووب بود عروسکم رو دستم لالا شده و باید ببرمش جاش فعلااااااااااا ...
نویسنده :
مامان مهدیه
0:34