هلماهلما، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

کـــــودکـــــانـــــه هـــــای هلـــــما

تعطیلات عید فطر

باااااازم چند روز غیبت من بخاطر خرابی نت و البته 1سفر کوچولو به مشهد اولین سفر عروسکم به مشهد و زیارت و البتههههه اذیت کردن خیلی خوب بود خوش گذشت ولی بیرون که میرفتیم خیئییلی اذیت میکردی کلا از شلوغی خوشت نمیومد خوابتم بهم ریخته بود که دیگه وااااااای وااااااایاز حرم و چراغونی هاش خوشت میومد نیگا نیگا میکردی جاااالب این بود که با صدای دعای کمیل میرقصیدی😁کالسکتو بردم که اونجا هم ما هم خودت راحت باشیم ولی زیاد طاقتت نمیومد دلت میخواست بیای بیرون شهر بازی و طوووووری زهرمون کردی که میخواستم گریه کنم از بس گریه میکردی نمیتونستیمم برگردیم چون با چند نفر دیگه رفته بودیم ولی تونستم چند تا عکس ازت بگیرم که تو وبت بذارم کااااری باهامون کردی که قسم خورد...
20 تير 1395

پرنسس کوچولوی من زخمی شده

الهی من فدای شیطنتات بشم که هرلحظه بیشتر میشه اخه قسنگ من میز جای بازی کردنه؟؟؟همش میری پشت میز و 1 جات میخوره بهش ولی ایندفه لبت خورد و کلی خون اومد من فقط نگاه دندونای کوچولوت میکردم که طوریشون نشده باشه  خداروشکر همشون سالم بودن لبت زخمی شده بود ولی خیلییییییی گریه کردی مومان پیش مرگت بشه و نبینهه تو  درد بکشی این عکسو به سختی ازت گرفتم تا بذارم تو وبت  ...
11 تير 1395

هلما و اخرین شب احیا

دیشب اخرین شب قدر بو  و تصمیم گرفتیم بریم مصلی واسه همین لباس گرم تنت کردم و سه تایی رفتیم اولین بارت بود چادر سرم میدیدی هننننننگ بودی همچین نگا میکردی انگار شک داشتی مامانتم رفتیم ولی نذاشتی حتی 1ساعت بشینیم ی ریییییز غر زدی که بذارمت زمین واسه همین زود برگشتیم دختر شیطون به قول بابایی 1 ذره قدشه دو تا ادم بزرگو کشوند خونه چکار کنیم دیگه تو خونه ما هلما سالاریه ...
9 تير 1395

هلما و 1 ارایشگاه خووووشگل

دیروز تصمیم گرفتیم ببریمت ارایشگاه چون موهات خیلی بد فرم بود فقط میخواستم مرتب بشه کلی استرس داشتم که چقد گریه کنی و جیغ جیغ راه بندازی ولیییییییی... رفتیم تو ارایشگاه اینقد سرگرم شدی که اصلا متوجه کوتاه شدن موهات و قیچی و شونه نشدی مرسییییییی خونومی معرکه  بودی ...
3 تير 1395

چمن و هلما و ترس یهویی

چند روز پیش رفتیم پارک یه غروب ناااااز و دلنشین بود خیلی دوس داشتم جو خوبی حاکم بود اکثر خونواده ها واسه افطاری اومده بودن و فظای پارک و دلنشین تر کرده بودن شماهم که حسابییییی از بچه ها و بازیهاشون لذت میبردی چمن  پارک سبز و تازه بود یهویی هوس کردم چند تا عکس رو چمن ازت بگیرم واسه همین گذاشتیمت رو چمن که یهویی ازون چشات و حالتت متوجه شدم پرنسس شجاع من از چمن میترسه باور نمیکنی که من و بابایی کلی بهت میخندیدیم من عکساتو جدا جدا میذارم چون سیستم ارور میده و نمیشه باهم گذاشت   ...
1 تير 1395