هلما و اخرین شب احیا
دیشب اخرین شب قدر بو و تصمیم گرفتیم بریم مصلی واسه همین لباس گرم تنت کردم و سه تایی رفتیم اولین بارت بود چادر سرم میدیدی هننننننگ بودی همچین نگا میکردی انگار شک داشتی مامانتم رفتیم ولی نذاشتی حتی 1ساعت بشینیم ی ریییییز غر زدی که بذارمت زمین واسه همین زود برگشتیم دختر شیطون به قول بابایی 1 ذره قدشه دو تا ادم بزرگو کشوند خونه چکار کنیم دیگه تو خونه ما هلما سالاریه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی