هلماهلما، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

کـــــودکـــــانـــــه هـــــای هلـــــما

کیف عروسکی هلماجون

بالاخره ی راهی پیدا کردم که لوازم شخصیتو از کیف خودم جدا کنم البته راه سختی نبود  هفته پیش رفتم واست ی کیف عروسکی خریدم که فقط مخصوص خودت باشه ناگفته نماند که باهاش بازی هم میکنی برای عروسک کوچولوم ظرف هم خریدم حسابی ذوق کردم با ظرفات  اینم ظرفات ...
8 بهمن 1394

بدون عنوان

این عکسو چنروز پیش وقتی میخواستیم بریم مهمونی ازت گرفتم بابایی بهت نون داده بود و شماهم حسابی خودتو کثیف کردی ولی چون ازین قیافه ی بامزت خوشم اومد منم صبر کردم ازت فیلم گرفتم توهم حسااااااااااااااااابی کثیف کاری کردی  ...
2 بهمن 1394

ی روز خوب زمستونی

دیروز تصمیم گرفتمدوتایی باهم پیاده بریم خونه باباجون اینا البته1ساعت راه بود ولی میدونستم دوتایی خوش میگذره واسه همین صبح که بیدار شدیم صبحونه خوردیم شما هم شیرتو خوردی پوشکتو عوض کردم و یه شیشه هم واست اماده کردم که اگر گرسنت شد بخوریش با ی عروسک واسه بازی کردنت بالاخره تو یه روز خوب راهی شدیم حسابی خوش گذشت بادیدن ماشینا حسابی ذوق زده میشدی نیمه های راه مامان جون وخاله جون و دیدیم اوناهم پیاده روی میکردن راستی بین راه از ماه دخترکم عکس هم گرفتم ولی افتاب یه  نمه اذیتت میکرد ا ین عکس و قبل بیرون رفتن گرفتم این عکس بین راهمون اینم جلودر خونه باباجون که دیگه خوابت برده بود ...
2 بهمن 1394

هلما عاشقt.v

وقتی سرگرم و خسته ی کارای روزمره ام  //دیدن یک حرکت جالب از تو همه ی خستگی هارو ازتنم درمیاره و باعث میشه بیام پیشت و حداقل یه ساعت باهات عشق کنم دختر خوشگلم شدیدا عاشق t.vو حسابی کارتون میبینه این عکس و وقتی محو تماشا بودی ازت گرفتم البته بعدش حسابی گاز گازت کردم ...
2 بهمن 1394

لحظه های من بوی انتظار میدهد

به خاطر ِ تو هم شده   هميشه آبي مي مانم   به خاطر ِ تو هم شده تمام ِ روزهاي بعد از اين   مهربانتر خواهم شد   دلم ميخواهد زودتر   دستهايت را بگيرم.   زودتر روي دستهايم تكانت دهم بخوابي   زودتر برايت با زبان ِ كودكانه   قصه بگويم.   بهانه بگيري  و  من كلافه شوم   بريزي...
26 دی 1394

هلمای خرابکارمن

خانوم خانوما اولین خرابکاریتو کردی البته میدیدم ولی چون میخواستم عکس بگیرم فقط نگات کردم و برخلاف تصورت ذوووووق زده شدم و ب بابا جونی زنگ زدم گفتم بیا ببین دختر کوچولومون اولین خرابکاریش انداختن تقویم رومیزی باباش بود بابا جونم حسابی خوشش اومده بود که تونستی باروروک راه بری و به اونجا برسی جووووووووووونم که بزرگ شدی خوشگل مامان اینم عکس خرابکاریت ...
26 دی 1394

عروسکم جیغ میکشه

ج 144روز از زندگی با دختر کوچولومون میگذره و هرروز بزرگ شدن و جیگر شدن شو میبینم و لذت میبرم فرشته ی زمینی ما بزرگ شده و حالا واسه مامانش جیغ میکشه و مدام دوست داره صوت خودشو بشنوه هرچی تو بزرگتر میشی من بیشتر عاشق و وابسته میشم امشب مهمونی بودیم وااااااااااااای  دختر شکمو من موقع خوردن شام ی ریز جیغ کشید و غر زد تا بهش غذا بدیم مجبور شدم ی ریزه بهت بدم ولی زود بود واسه پلو خوردن آخه تو هنوز 4ماهو 25روزته کوچولوی شکموی من ایشالا از ماه دیگه غیر از فرنی غذاهای دیگه  شروع میکنم ...
26 دی 1394