شب بیمارستان...
وااااای شب بیمارستان خیلی سخت بود دوست داشتم زودتر بریم خونه تا با بابایی سه تا باهم باشیم ولی زود تموم شد توهم اذیت نکردی اما چون شیر نخوردی ی خورده زردی گرفتی خیلی نگرانت بودم شبا تا صبح بالاسرت بیدار بودم تا اینکه بعد 15روز کم شد و تا 1ماهگیت تموم شداین عکسم ساعت3صبح تو بیمارستان ازت گرفتم گذاشتن دستت رو چشمات واسم جالب بود
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی