هلماهلما، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

کـــــودکـــــانـــــه هـــــای هلـــــما

شیطنت های جدید پرنسس من

هلما خانوم بزرگ شده و شیطنتاش بزرگتررررر هرچی از فضولیات بگم کمه حسابی دلبر شدی دست دست میکنی و کلی ذوق میزنی جدیدا پاتوقت شده اشپزخونه و باز کردن کشو و ریختن وسایل دوست ندارم وسایلارو از دیدت خارج کنم همشون جلو دستته زیاد بهشون دست نمیزنی ولی یکی از جاشمعی هایی که دوس داشتمو شکوندی ولی ب جای عصبانیت به گریه های خودت خندیدم خیلی بامزه و نااااااااز شدی هرروز بیشتر از قبل ازت لذت میبرم راستی میتونی باکمک مبل و دیوار راه بری و بایستی عاشق بیرون رفتنی و تماسای بچه هایی که بازی میکنن ازبس که وبلاگتو دیر اپ میکنم همه کارات از ذهنم میپرن ولی ازین ب بعد بیشتر میام عسلم   هلما جونم عاااااااشقتم ...
18 خرداد 1395

بدون عنوان

سلام سلام صدتا سلام ب دخملمو ب همه ی دوست جونیا حسااااااااااااااابی شرمنده م ک دیر اومدم ولی دست پرم هلماجونی ما پشت سر هم دندون در میاره و حسابی مامان جونشو اذیت میکنه ولی حقم داره از21اسفند تا حالا 6تا مروارید کوچولوی ناز تو دهنش دراورده فداش بشم خیلی اذیت شد تو این مدت هلما چیزای جدید زیادی یاد گرفته 2اردیبهشت1395دست زدن و شروع کرد حسابی هم با مزه دست میزنه از اوایل اردیبهشت سینه خیز و عقب عقب میرفت تا امروز که فرشته ی من چهار دست و پا رفت و شیطنت هاشو شروع کرد اب یا شیر که میخوای میگی ممممم دیگه چی یاد گرفتییییییییی اهان راستی قهرم میکنی البته کاملا الکی عاشق سیب موز و فرنی و پوره ی کدو و سیب زمینی هستی حالا عکسای نازتم میذارم   ...
19 ارديبهشت 1395

بدون عنوان

سلام دخت خوشگلم خیلی وقته غیبت دارم اصلا وقت نداشتم بیام تو وبلاگت و خاطراتتو بنویسم الانم ساعت 1نصفه شب اومدم ی سر بزنم دخترم کلی بزرگ شده و خانوم کارای جدید یاد گرفته صبح که از خواب پامیشی فوت میکنیوحسابی ذوق داری الانم ک اومدیم زاهدان و کلی با بچه های دورو بر بازی میکنی و ذوق داری همیشه هم لبخند رو لبته راست چند روز پیش لجیب گریه میکردی و کلی بی قرار بودی تا اینکه دلیلشو فهمیدیم دختر نازم روز 21اسفند 1394اولین مروارید درخشان و دراورد و راحت شد مبارکت باشه خوشگلم ایشالا اولین فرصت عکسات رو هم میذارم ...
25 اسفند 1394

بدون عنوان

تازگیها حسابی باخودت بازی میکنی و کلی بهت خوش میگذره باروروکت همه جا میری یهو میام میبینمت تو اتاقت سرگرم بازی شدی هرچی هم صدات میزنم عکس العمل نشون نمیدی  ...
8 بهمن 1394

بدون عنوان

ای جونم که دخمل خوشگلم چشمش ب قاشق ارمیاست ولی نمیتونه از غذاهای ارمیا بخوره همچین مظلومانه نگاه کردی ک مجبور شدم زودتر از وعدت فرنی هاتو بیارم توی عکس دقیقا چشم ب قاشق دوختی ...
8 بهمن 1394

بدون عنوان

این عکس و. هم ی روز که  با عمه ارزو و ارمیا جون پیاده روی  رفتیم گرفتم ارمیای تنبل از اول تا اخر مسیر لالا بود اما دختر کوچولوی من بیدار بیدار ...
8 بهمن 1394