هلماهلما، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

کـــــودکـــــانـــــه هـــــای هلـــــما

1 شب خوب و 1خاطره بد

سلام پرنس کوچولوی من و دوست جونیای خوبمون... دیشب 1شب خوب بود واسه هممون ولی 1اتفاق بد افتاد ... دیشب عمو مسعود (پسرخاله من)که از زاهدان اومده و سربازه اینجا اومد خونمون ماهم واسه اینکه حال و هواش عوض بشه گفتیم بریم پارک و شام  هم بیرون بخوریم رفتیم پارک و حسابی بهمون خوش گذشت ازونجا هم رفتیم 1جا واست دوچرخه ببینیم ک فقط تک رنگ بود من گفتم باشه هفته ایندهمیاییم ک رنک بندی داشته باشه اینجا اوکی شد رفتیم ساندویچ بگیریم ک بابایی متجه شد گوشبارت نیست همه جارو گشتیم پیدا نکردیم از گمشدنش ناراحت نیستم ازینکه ست پلاکت بود و من کلیییییی گشتم تا کیتی صورتی پیدا کردم گوشبارت کادو دایی بود که من عوضش کردم و کیتی گرفتم نمیدونم الان میتونم لنگش...
1 مرداد 1395

11ماهگی پرنسس مامان

سلام دوست جونیای مهربون خوبیییین ؟؟؟؟ من اومدم با دست پر و دل پر از دست هلما و شیطونیاش خانوم کوچولوی ما بزرگ شده و شیطون والبته باهوش تو این ماه کارای جدیدی یاد گرفته هلمای من میتونه بدون کمک بایسته و درحد 10 قدم راه بره شبیه آدم آهنی راه میره فداش بشم  با انگشت ب سمت وسیله ای ک میخواد اشاره میکنه و بهمون میفهمونه چی میخواد ازین بابت خوشحالم ک متوجه میشم چی میخواد یاد گرفته راحت درب کشوهارو باز کنه و باخیال راحت بهمشون بریزه ازین بابت ناراحتم هرکس میره بیرون دنبالش میره و کلی هم گریه میکنه دیگه وااااااای که اون طرف بابایی باشه فک کنم 1 ربع بشینه گریه کنه  وقتی تو ماشینیمو تو پشت فرمون هرکار ازدستش بر بیاد کوتاهی نمیکنه سو بالا...
29 تير 1395

ارمیا جون تولدت مبارک

سلام دوست جونیا خوووووبین؟؟؟ ماهم خوبیم بدنیستیم هلما که حساااابی خوبه دیروز خیلی بهش خوش گذشت تولد پسر عمش ارمیا جون بودکه 1ساله شد هلما از ارمیاهم خوشحال تر بود و همش میرقصید و کلا فکر میکرد تولد اونه همه کادو هارو هم استفاده کرد فدای شیطونیاش اصلا اروم نگرفت که ازش 1عکس خووووب بگیرم همشون تار افتادن چندتا خوبشو واستون میذارم اینجاهم واسه بغل باباجون رفتن گریه میکردی دختر مظلومم ...
23 تير 1395

بدون عنوان

ماشالله ماشالله دختری و عییییین پسرا شر ارمیای طفلی تو کالسکت پشت سرت نشسته همش بهش گیر میدی اونم 1 وقتایی عصبی میشد دودستی میزدت باخال بود کاراتون ...
20 تير 1395

تعطیلات عید فطر

باااااازم چند روز غیبت من بخاطر خرابی نت و البته 1سفر کوچولو به مشهد اولین سفر عروسکم به مشهد و زیارت و البتههههه اذیت کردن خیلی خوب بود خوش گذشت ولی بیرون که میرفتیم خیئییلی اذیت میکردی کلا از شلوغی خوشت نمیومد خوابتم بهم ریخته بود که دیگه وااااااای وااااااایاز حرم و چراغونی هاش خوشت میومد نیگا نیگا میکردی جاااالب این بود که با صدای دعای کمیل میرقصیدی😁کالسکتو بردم که اونجا هم ما هم خودت راحت باشیم ولی زیاد طاقتت نمیومد دلت میخواست بیای بیرون شهر بازی و طوووووری زهرمون کردی که میخواستم گریه کنم از بس گریه میکردی نمیتونستیمم برگردیم چون با چند نفر دیگه رفته بودیم ولی تونستم چند تا عکس ازت بگیرم که تو وبت بذارم کااااری باهامون کردی که قسم خورد...
20 تير 1395

پرنسس کوچولوی من زخمی شده

الهی من فدای شیطنتات بشم که هرلحظه بیشتر میشه اخه قسنگ من میز جای بازی کردنه؟؟؟همش میری پشت میز و 1 جات میخوره بهش ولی ایندفه لبت خورد و کلی خون اومد من فقط نگاه دندونای کوچولوت میکردم که طوریشون نشده باشه  خداروشکر همشون سالم بودن لبت زخمی شده بود ولی خیلییییییی گریه کردی مومان پیش مرگت بشه و نبینهه تو  درد بکشی این عکسو به سختی ازت گرفتم تا بذارم تو وبت  ...
11 تير 1395

هلما و اخرین شب احیا

دیشب اخرین شب قدر بو  و تصمیم گرفتیم بریم مصلی واسه همین لباس گرم تنت کردم و سه تایی رفتیم اولین بارت بود چادر سرم میدیدی هننننننگ بودی همچین نگا میکردی انگار شک داشتی مامانتم رفتیم ولی نذاشتی حتی 1ساعت بشینیم ی ریییییز غر زدی که بذارمت زمین واسه همین زود برگشتیم دختر شیطون به قول بابایی 1 ذره قدشه دو تا ادم بزرگو کشوند خونه چکار کنیم دیگه تو خونه ما هلما سالاریه ...
9 تير 1395